آیداآیدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

هدیه خدا

نیمه اول شهریور ۹۵

۹۵/۶/۲   دخترکم  شیرینکم   زندگی رسم  عجیبی  داره   مامانم   یروز بکامت  میشینه و  میشی  شادو  خندون   انگار  میتونی  یک  تنه  بری  به  جنگ  تمام  مشکلات   و  یکروز   چنان  تو  غمو  نا امیدی  غوطه ور میشی  که  انگار  آخر دنیا رسیده  و  هیچ  چیز  خوبی  تو  این  دنیا  وجود  نداره  :-(    عروسکم  روزی که  این  مطالبو  بخونی  حتمااااا اونقدر بزرگ  شدی  که بفهمی  چی میگم   , اون روز  اینو...
3 شهريور 1395

نیمه اول فروردین ۹۵

سال نو مبارک شیرین عسلم   ۹۵/۱/۲ امروز  دومین روز از  شروع سال ۹۵ هست   و من  همچنان  آرزوی  بزرگی دارم  و اونم  بدست آوردن  سلامتی کامل تویه عسلم    چه  کنم  برات  چیکار کنم  آیدای مهربونم   شیرین زبون مامان    کاش لااقل میدونستم  مشکل دقیقااز کجاست  ای کاش میدونستم  لااقل  باید پیش چه دکتری  ببرمت     خسته ام  آیدا جونم   ناامیدم    چرا  این همه دست به دامن  ایمه شدم  اما  جوابمو نمیدن  آخه     بابایی حاجی میگه  بعد از عید خودش همت میکنه  و...
14 فروردين 1395

ام آر آی

دیروز صبح با مامانی بردیمت برای ام آر آی شب قبلش تا صبح نتونستم از استرس بخوابم  خودتم ساعت دو خوابیدی اون شب من با اینکه خسته بودم نیم ساعت طول کشید بخوابم ساعت پنج طبق معمول با نق نق و گریه تو بیدار شدم دوباره مینی مینی و بعد چایی و دوباره خوابیدی اما من دیگه خوابم نبرد فکر کنم ساعت از شش گذشته بود که دوباره خوابیدم اما همش داشتم خوابهای آشفته میدیدم خواب می دیدم رفتیم ام آر آی وکارمونو راه نمیندازن و خواب بهم حروم شدو ساعت نزدیک هفت دوباره بیدار شدم و دیگه باید پا میشدم حاضر بشیم و بریم که ساعت هشت اونجا باشیم تورو تو خواب مامانی بغل کرد و بردیم و دایی مسعود زحمت کشید بردمون اصلا فکر نمیکردم خواب بمونی چون خوابت خیلی سبکه و ۹۹% اطمی...
4 آبان 1394

تمنا

من تو آشپزخونه دارم کارهامو انجام میدم برای تو هم یک قسمت از سریال سمندون رو که خیلی دوست داریش و برات ضبطش کردم گذاشتم و نشستی رو مبل و داری نگاه میکنی گهگاهی صدای خنده ملوس و ریزو دخترونت بلند میشه و گاهی هم با اون صدای قشنگت به سمندون یا غر میزنی یا بهش درس ادب میدی که چیکار بکنه و چیکار نکنه بر میگردم نگاهت میکنم فدای خندیدنت بشه مامانت ، اول منم از شنیدن خنده هات میخندم بعد یهو خنده رو لبام یخ میزنه دوباره یاد مشکلت میوفتم و غم دنیا میشینه تو دلم کاش پس این خنده ها و شیرین زبونیهات هیچ چیزی که نگران کننده باشه نبود کاش پارسال بود و تو هنوز این مشکل برات پیش نیومده بود دخترکم   و باز پر از تمنا و خواهش میشم از خدا که خدایا یه راه...
28 مهر 1394

چه کنم برات

امروز  چهار دفعه  اونجوری شدی   فکر میکردم  با کم شدن داروت دیگه تو بیداری مشکلت حل میشه  اما...  دارم اذیت میشم  همش میگم خدایا بردنش  پیش دکتر مح....  کار درستی بود یا نه  بچم دیگه مدتها بود تو بیداری مشکلی نداشت اما با خوردن اون شربت  حالا دوباره توی بیداری هم اذیت میشه    آیدا بد حسیه  انگار یکی قلبمو گرفته تو مشتش و فشار میده  اینکه هیچ کاری برات از دستم برنمیاد بیشتر و بیشتراذیتم میکنه  خدایا من چیکار کنم برای این بچه  یه جوری بهم بگو باید چیکار کنم خدای مهربونم  خدایا  دردو خودت دادی درمانشم خودت بده   ازت خواهش میکنم  ای خدای بزر...
26 مهر 1394

شیرین زبونیهای آیدا مهر ۹۴

۹۴/۷/۲۶ بعد از ظهر از خواب بیدار شدی  طبق  معمول بعداز مراسم مینی مینی خوردن و چایی خوردن  بهت میگم  خانم محترم حالا اجازه میدی برم به کارام برسم  کارام مونده  میگی نههههه میگم چرا پس چیکار کنم  با اون لبخند پر از شیطنتت میگی برو خونرو تثیف تن  برو  خونرو بهم بریز     عصری عروسک بوق بوقیاتو برداشتی  و داشتی با لذت باهاشون بازی میکردی وقتی دیدم تو اون لحظه توجهت بهشون جلب شده  بهت گفتم  آیدا دوسشون داری بزار برم قایقتم  بیارم  که بوق میزنه با اونم بازی کن  جواب دادی نه مامان دایدو ( منظورت قایقه ) آدما سبال میشن میرن  نمیشه باهاش بازی تنی ته  ...
26 مهر 1394

مادر بودن چه سخته دخترم

دخترکم  دلم  گرفته  مامان   عزیزم  زندگیه  من   مادر بودن  خیلی حس عجیبیه    عشق  مادر به فرزند  خیلی خاصه  انگار هیچ  حسی  و هیچ  عشقی  مثل این حس و این عشق  نمیشه گل من     بیشترین کسی که  آدمو اذیت  میکنه  و به زحمت میندازه بچه یک مادر هست  اما  با تمام این سختیها و عذابها  و آزارها  اما بیشترین کسی که یک مادر دوستش داره  و این دوستداشتن  واقعا اندازه نداره  همون بچه هست   خیلی عجیبه  نه  ؟ آره  انشاا... وقتی  مادر شدی  میفهمی  و با تمام وجودت درک میکنی ک...
26 مهر 1394

دخترم دیگه نه ماه و نیمه شده

دلبند مامان بالاخره بعد از نزدیک به 6 ماه اومدم تا بازم توی وبلاگت برات بنویسم توی این مدت باور کن که اصلا وقت نمیکردم بیام اینجا  و برات بنویسم البته  1 سررسید برداشتم و برای اینکه راحت باشم و بدون معطلی بشه نوشت اون تو برات مینویسم اما سعی میکنم هر وقت تونستم بیام اینجا و اینجا بنویسم برات دخترم نمیدونم بگم این نه ماه چطور برام گذشت با اینکه وااااااااااقعا برام سخت بود و هر ماهش برام به اندازه 1 سال گذشته اما از طرفی هم از بس درگیر بودم نفهمیدم چطور به این سرعت 9 ماهه شدی گل من هنوز شبا بد میخوابی مامانی هنوز در حسرت 1 شب خواب راحتم  حدودای ساعت 11 تا 12 شب میخوابی  تا ساعت 2 تا 2:30 خوبی بعد بیدار میشی شیر میخوری ...
12 شهريور 1392

آیدا 4

آیدای مامان سلام یه مدتی هست که نرسیدم بیام وبلاگتو آپ کنم مامانم ما همچنان خونه مامانی اینا کنگر خوردیم و لنگر انداختیم دخترکم  این روزها روزهای خوبی برای منو تو نیست زیاد  با اینکه 3 هفته بیشتره که من کلا خوردن محصولات گاوی رو کنار گذاشتم اما تو همچنان تو همون اوضاع که هستی هیچ یکمی بدتر هم شدی فدات بشم صورتت همچنان دونه میزنه  گاهی توی مدفوعت رگه های خون میبینم  و الان 4  5 شبه که توی شبا توی خواب مدام  بیتابی میکنی و بیقراری   این روزها توی نی نی سایت عضو شدم و مدام به کلوپ آلرژی و تاپیکی که مامانایی مثل من اونجا هستن میرم  مامانایی که بچه هاشون مثل تو حساسیت دارن گلکم من قبل از این...
16 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد