ام آر آی

دیروز صبح با مامانی بردیمت برای ام آر آی شب قبلش تا صبح نتونستم از استرس بخوابم 

خودتم ساعت دو خوابیدی اون شب من با اینکه خسته بودم نیم ساعت طول کشید بخوابم ساعت پنج طبق معمول با نق نق و گریه تو بیدار شدم دوباره مینی مینی و بعد چایی و دوباره خوابیدی اما من دیگه خوابم نبرد فکر کنم ساعت از شش گذشته بود که دوباره خوابیدم اما همش داشتم خوابهای آشفته میدیدم خواب می دیدم رفتیم ام آر آی وکارمونو راه نمیندازن و خواب بهم حروم شدو ساعت نزدیک هفت دوباره بیدار شدم و دیگه باید پا میشدم حاضر بشیم و بریم که ساعت هشت اونجا باشیم تورو تو خواب مامانی بغل کرد و بردیم و دایی مسعود زحمت کشید بردمون اصلا فکر نمیکردم خواب بمونی چون خوابت خیلی سبکه و ۹۹% اطمینان داشتم بیدار میشی بدخواب میشی و بهانه چایی میگیری و بخوایم برسیم اونجا کارهای پذیرشتو انجام بدن و بیهوشت کنن حسابی کلافگی در میاری اما واقعا خداروشکر خوابیدی اونجا بعد از پذیرش فرستادنم دنبال خرید آنژیوکت حالا داروخانه های اطراف هنوز باز نشده بودن یه مسافتی رفتم تا داروخانه شبانه روزی و خریدم اومدم از بس بیفکر هستن روزی که رفتم برات وقت گرفتم سریع ۸۵ تومن پول بیهوشیو ازم گرفتن اما نگفتن آنژیوکت رو هم تهیه کنید بیارید ضمن اینکه میتونن خودشون تهیه کنن اونجا هزینشو از بیمار بگیرن خلاصه منو مامانی مرتب داشتیم دعا میکردیم به لطف خدا تا موقع رگ گیری هم خواب بودی زمانی که آنژیو رو بهت زد بیدار شدی و شروع به نق نق کردی که بازم به لطف خدا زود ساکت شدی تقریبا یک ربع بعدش هم داروی بیهوشیو بهت تزریق کرد و تو این فاصله هم آروم تو بغل مامانی دراز کشیده بودی و این برام عجیب بود و البته از لطف خدا بعد از تزریق به پنج ثانیه نکشید که سریع بیهوش شدی و گذاشتنت تو دستگاه و مامانی هم همراهت تو اتاق موند تقریبا یکربع طول کشید تا تموم شد و بعد از اتمام هم سریع هوش اومدی اما نه اونقدری که بیدار بشی خواب بودی دیگه آژانس گرفتیم و رفتیم خونه عزیز مونا و خاله طیبه هم اونجا بودن خلاصه بر خلاف تصورم همه چیز خیلی خوب و عالی گذشت و واقعا جای شکر داشت و نصبت به عکس رنگی از معدت خیلی بهتر بود سر اون عکس رنگی واقعا اذیت شدیم مخصوصا چهار ساعت و خرده ای طول کشیدنش جوابش پس فردا آماده میشه فقط به خدا میسپارمت و ازش میخوام خودش حافظ و نگهدارت باشه و بزودی هم خوب خوب خوب بشی عزیز دل من