آیداآیدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

هدیه خدا

نیمه اول فروردین ۹۵

1395/1/14 1:30
نویسنده : مامان نی نی
210 بازدید
اشتراک گذاری

سال نو مبارک شیرین عسلم 

 ۹۵/۱/۲

امروز  دومین روز از  شروع سال ۹۵ هست   و من  همچنان  آرزوی  بزرگی دارم  و اونم  بدست آوردن  سلامتی کامل تویه عسلم    چه  کنم  برات  چیکار کنم  آیدای مهربونم   شیرین زبون مامان    کاش لااقل میدونستم  مشکل دقیقااز کجاست  ای کاش میدونستم  لااقل  باید پیش چه دکتری  ببرمت     خسته ام  آیدا جونم   ناامیدم    چرا  این همه دست به دامن  ایمه شدم  اما  جوابمو نمیدن  آخه     بابایی حاجی میگه  بعد از عید خودش همت میکنه  و حسابی میوفته  دنبالش که بالاخره  بفهمیم علت  مشکلت  چیه   اینمدت ننوشتم  برات چون  نمیتونم  بیام  از مریضیت  بگم  حرف بزنم انگار میخوام ازش فرار کنم   , شیرین  شیطونم  خیلی بلا شدی  دیگه نمیشه  ماشاا.. از پس  زبونت  بر اومد   گاهی  حرفهایی میزنی که من میمونم  از کجا  عقلت به این حرفها  میکشه  تصمیم  گرفتم  بجای دفتر اینجا برات  بنویسم  اما  نوشتن  اینجا  واقعا  روال خوبی نداره  اشکال داره    مثلا وقتی  مطلبی رو میخوام  اصلاح کنم  خط چشمک زن  دقیقا روی مطلب مورد نظر نمیشینه  شکلکهاش  مشکل داره  اما فقط بخاطر اینکه بتونم   مطالبو ماندگار کنم  مجبورم اینجا بنویسم  برات  گلم   

۹۵/۱/۵

شیرینم ۵ روز اول سال مثل برقو باد گذشت امروز بعداز ظهر بهانه کردی که بریم خونه مامانی ساعت حدود سه بود رفتیم و آخر شب برگشتیم الان ساعت نزدیک یک هست اما شما همچنان بیداری البته ظهرخوابیدی اما بد موقع , الان داری با عروسکهات بازی میکنی دیشب که از خونه بابایی ه اومدیم خونه دیدم حالت سرما خوردگی داری امروزم که دوباره رفتیم پیششون دیدم مامانی هم سرما خورده دیشب تا صبح تو خوابوبیداری نق زدی اما انگار خدارو شکر مریضیت سنگین نیست ، سه بار امروز بهت شربت سرما خوردگی دادم . تازگی یاد گرفتی نمیدونم چرا میری از کشوی من یکی از تاپهایمنو بر میداری بعد میپوشیش شلوارتم در میاری بعد میگی من مامان بزغاله ها هستم حالا چه فکری پیش خودت داری که این کارو میکنی نمیدونم عروسکهاتم میچینی روی مبل مثلا اونا بزغاله هاتن  

تا امروز هنوز هیچ مهمونی نیومده خونمون احتمالا از فردا شروع میشه بابایی حاجی اینا هم از یزد برگشتن احتمالا فردا میان

 

اینم  دیشب خونه  بابایی

 

دخترم داری عروسکتو  میخوابونی مثلاپشتتو گیره  زدم که از تنت نیوفته

 

 دخترم با زرافشا

 دخی مامان بزبزی شده 

 دخترکم متاسفانه  اصلا  حاضر نیستی  گل سر یا گیره  به موهات نگه داری, و همیشه  منو تو  با  هم سر این موضوع مشکل داریم  اون روز دوم که رفتیم تهران  توی هر خونه ای که میرسیدیم  گیره  و گل سرهاتو  در میاوردی و من مجبور بودم  برای رفتن  به  جای بعدی مجددا تو ماشین  موهاتو  ببندم  هر بار هم قول میدادی که دیگه  باز نکنی موهاتو اما  کو که به قولت عمل کنی ؟  روزهای عادی هم مدام تو خونه موهاتو میبندم  اما هر بار به یک بهونه ای بازشون میکنی متاسفانه  امیدوارم  زودتر عادت کنی  به  بسته بودن موهات     خوب دیگه ساعت  دونیم  شبه  تو و بابا خوابیدید  منم  دیگه  برم بخوابم  دیشب که نذاشتی  بخوابم لااقل  امشب  بذار بخوابم دخترکم 

 ۹۵/۱/۸

شیرینم خوابیدی ساعت دو نیمه شبه , مهربونم عزیزم دخترم قربون دستای کوچولوت میخوام بهت بگم تو یکی از مهربون ترین دخترای دنیایی گلم حتی مهربون تر از من که مامانتم , فدای چشمات میدونی بزرگترین غم تو دلم چیه مشکل تو میدونی قشنگترین روز و شبم کی هست ؟ وقتی ببینم تو در کمال آرامش و بدون مشکل بخوابی و بیدار بشی , نفسم عشقم گلم کجا برم دست بدامن کی بشم چیکار کنم که دختر عزیزم خوبه خوبه خوب بشه ؟ غصه دارم مامانم غصه قربون بوی خوش تنت بشه مامان میترسم از رفتن مسیر اشتباه برای درمانت وگرنه تا اون سر دنیا میبرمت عزیزم کاش میدوستیم مشکل دقیقا از کجاست میترسم از تشخیص اشتباه مثل شش ماه پیش که داروهایی که مصرف کردی حالتو بدتر کردن   

چی شد مادر که اینجوری شد ? چی شد دنیای من ؟  

 

۹۵/۱/۱۳

در واقع ساعتهای اولیه روز ۱۴ فروردینه ساعت ۱:۱۵ نیمه شب بابا تو اتاقش خوابه تو هم کنارم دراز کشیدی عصری بد موقع خوابیدی و بیدار شدی و الان خوابت نمیاد کلا تو ایام عید برنامه خوابمون بهم خورده به چشم بر هم زدنی ایام عید گذشت عید بیمزه ای داشتیم دخی جونم اصلا شبیه عید نبود راستی دهم رفتیم تهران خونه خاله ط عید دیدنی و قبلش بابا بردمون پارک ژوراسیک برات جالب بود اما هوا کمی سرد بود و باد میومد

پارک ژوراسیک  خوابتم  میومد عزیزم

امروزم هوا حسابی سرد بود و بارون هم میومد کلا مردم نتونستن سیزده بدره حسابی داشته باشن ما هم ظهر رفتیم خونه حاجی بابا و عصر یه سر رفتیم بیرون اما خیلی سرد بود ماهی بابایی اینارو بردیم انداختیم تو حوض میدون اسبی اما اونقدر سرد بود آبش خیلی از ماهیهایی که مینداختن تو حوض بر اثر شوک آب سرد مرده بودن بیچاره ها خوب شد ما ماهیهامونو نبردیم .

این روزا عجیب به داشتن یه دختر دیگه فکر میکنم ناخودآگاه یعنی عاشقانه دلم یه دختر مهربون دیگه مثل تو میخواد وقتی مهربونیها و عزیزکردنهای تورو میبینم واقعا حس میکنم دلم یه دختر دیگه میخواد اما خواستنش کجا و داشتن توانایی و شرایطش کجا دخترکم تازه از کجا معلوم بچه دوممون هم دختر بشه ؟! بابا فردارو مرخصی گرفته میگه فردا اتوبان شلوغه و بعد از روز سیزده سخته تو شلوغی سر کار رفتن    

راستی همون روز دهم بابا ماشینشو ثبت نام کرد قراره انشاا.... یکماهه تحویل بدن وقتی بابا ماشین جدیدشو تحویل گرفت کلی برای منو تو خوب میشه چون بابا قصد داره این پرایدو نفروشه و بذاره برای منو تو که باهاش به کارهامون برسیم واقعا بدون ماشین برامون سخت بود دخترم خیلی سخت اما دیگه راحت میشیم هر جا بخوایم میریم دوتایی تازه احتمال داره بنویسمت مهد بایدسعی کنم ساعت خوابت جوری بشه که صبحها نهایتا هشت بیدار بشی که بتونم ببرمت مهد فقط نگران اینم نکنه اونجور که میگن با مهد رفتن همش مریض بشی و از بچه ها بیماریهای مختلف بگیری اما تو خونه هم حسابی حوصلت سر میره و بهانه میگیری همش حالا امتحانی یه مدت بزارمت ببینم چی پیش میاد البته انتخاب یه مهد خوبم خودش کلی دنگو فنگ داره مامان فدای شیرین زبونیهات بشم گاهی همچین زبون میریزی ویا یه کارهایی میکنی که واقعا باید درسته قورتت بدم اما خوب هنوزم گاهی بدجور بهانه گیری و بد قلقی میکنی اما واقعا خدارو برای اینکه تورو به ما عنایت کرده شاکرم و سپاسگزار فقط ازش یه لطف دیگه میخوام مثل تمام لطفو نظرهایی که بهمون کرده عاجزانه سلامتیه کاملتو میخوام میخوام که تو این سال جدید مشکلت به بهترین نحو و عالیترین صورت حل بشه دختر عزیزم آممممممین 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد